امروز تولد همسرم بود ولی بچه ها بخاطر کارشون فردا میان خونه مون، حدودای ۹ شب برادر شوهر کوچیکه و خانواده ش اومدن برای تبریک تولد و من تا کارهام رو انجام بدم ساعت شد ۱ فکر کردم خورشت رو صبح زود بعد نماز بار بذارم ولی در نهایت به این نتیجه رسیدم که صبح دلم میخواد بخوابم امروز از بعد نماز نخوابیدم و جارو و گردگیری و تی و بعدم رنگ کردن مو و شستن سرویس بهداشتی و درنهایت حمام، در بینش هم درست کردن ناهار و یکسری کارهای متفرقه و بعدم مهمونداری دیگه جونی برام نذاشته!(چه طولانی شد!)خلاصه مطلب اینکه الان که توی تخت دراز کشیدم و کمرم در حال ذق ذق کردنه خورشت روی گاز با شعله ملایم در حال پختنه، صبح ببینم در چه حاله اگر زیادی پخته بود زیرش رو خاموش میکنم تا وقت ناهار.یاد خدابیامرز
مادربزرگم می افتم که اونم همین مدلی غذا میپخت، اون وقتا درکش نمی کردم، ولی الان چرا. اسم...
ما را در سایت اسم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : sabar766 بازدید : 83 تاريخ : شنبه 11 تير 1401 ساعت: 17:06